جدول جو
جدول جو

معنی ام حباب - جستجوی لغت در جدول جو

ام حباب
دنیا، مقابل آخرت، زندگانی حاضر، جهانی که در آن هستیم، در علم نجوم کرۀ زمین، جهان، گیتی، کهن بوم، کهن دز
تصویری از ام حباب
تصویر ام حباب
فرهنگ فارسی عمید
ام حباب
(اُمْ مِ حُ)
دنیا. (لسان العرب) (منتهی الارب). عالم و جهان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ام حباب
گیتی
تصویری از ام حباب
تصویر ام حباب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استحباب
تصویر استحباب
مستحب بودن امری، خوب و نیکو شمردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احباب
تصویر احباب
حبیب ها، یار ها، دوست ها، معشوق ها، محبوب ها، جمع واژۀ حبیب
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ رَ / رِ)
مرغکی است خرد که بالها و پشتش سرخ است و انگور خورد. (از المرصع). مرغ انگورخوار. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دوست داشتن.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حُ بَ)
جانورکی است کلان شکم شبیه حربا و آنرا حبیبه نیز گویند. (از منتهی الارب). قسمی از چلپاسه. (ناظم الاطباء). چلپاسه که بجهت بزرگی شکم به این کنیه نامیده شده. (از اقرب الموارد). جنسی است از کرباسک. (مهذب الاسماء). ج، امات حبین. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حَ)
دختر ملحان و خالۀ انس مالک و از زنان معاصر پیغمبر اسلام بود. در جزیره قبرس وفات یافت و در آنجا مدفون گردید. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 222 و اعلام زرکلی ج 1 ص 216 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حِ)
یکی از زنان مشهور بزهدو تقوی و با سفیان ثوری صحبت داشته است. رجوع به صفه الصفوه ج 3 ص 115 و قاموس اعلام ترکی ج 2 ص 1034 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حِ)
حیوان کوچکی است به اندازه کف دست. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حَفْ فا)
شتر مرغ. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حُ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان اهواز با 75 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حَ)
عقاب. (ناظم الاطباء) (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حُ)
ناقه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ خَشْ شا)
سختی. (منتهی الارب) (آنندراج). داهیه. (المرصع) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ ژِ)
زینب تیمیمه مکناه به ام ابان. از زنان شاعر عرب و در فصاحت معروف به وده است. از اشعار معروف او قصیده ای است در مرثیۀ پسر خود که بدست ابن دمیسیه کشته شده بود. از آن قصیده است:
باهلی و مالی بل بجل عشیرتی
قتیل بنی تیم بغیر سلاح
فهلا قتلتم بالسلاح ابن اختکم
فتظهر فیه للشهود جراح.
رجوع به خیرات حسان ج 1 ص 35 و ریحانه الادب ج 6 ص 208 شود
یکی از دختران عثمان بن عفان خلیفۀ سوم بود. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1031)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ کِ)
رجوع به ام الکتاب شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
اطلحباب راه، امتداد یافتن آن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
طعامی از گوشت سرخ کرده و پیاز و ادویه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ مَ)
مار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ شَ)
از زنان صدر اسلام بوده. رجوع به الاصابه فی تمییزالصحابه ج 8 ص 246 و ص 284 شود، پروانه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ صَبْ با)
زمین سنگناک سوخته. (منتهی الارب). زمین سنگناک. (مؤید الفضلاء) (آنندراج). زمین. (از المرصع). سنگلاخ. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَتْ تا)
کفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در اقرب الموارد عتاب بفتح عین و در تاج العروس بکسر و بوزن کتاب است. و رجوع به ام عتبان شود
لغت نامه دهخدا
(هََ حِ)
برابر. دو چیز که در حساب یکی باشند:
صورتم را دو صفر ناچیز است
با الف هم حساب دیدستند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حُ حِ)
جانور کوچکی است مانند ملخ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حَ)
دختر عاص بن امیه بن عبد شمس قرشی زن عمرو بن عبدود بود و عمرو بن عبدود همان است که در جنگ خندق بدست علی بن ابیطالب (ع) کشته شد. ام حبیب سپس اسلام آورد. (از الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 221)
تغلبیه، دختر ربیعه از زنان علی بن ابی طالب علیه السلام بود و از او پسری بنام عمرو دختری بنام رقیه آورد. (از مجمل التواریخ و القصص ص 455 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 583)
دختر عباس بن عبدالمطلب دختر عم پیغمبر اسلام و از زنان صدر اسلام بود. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 221 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حَ)
حربا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حَ بَ)
کنیۀ دختر هرون الرشید خلیفه عباسی بوده است. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 246)
لغت نامه دهخدا
دوست داشتن، برگزیدن، دانه بر آوردن، دانه بستن جمع حبیب دوستان یاران. دوست داشتن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحباب
تصویر استحباب
دوست داشتن، برگزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام صبار
تصویر ام صبار
زمین سنگناک سنگستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحباب
تصویر استحباب
((اِ تِ))
خوب و نیکو شمردن، مستحب دانستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احباب
تصویر احباب
((اِ))
دوست داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احباب
تصویر احباب
((اَ))
جمع حبیب، دوستان، یاران
فرهنگ فارسی معین